امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

نی نی اسمونی

سفر یزد

1390/4/30 10:43
307 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گفتم تا خوابی عزیزم بیام یه مطلب برات بنویسم . 23تیر یعنی پنجشنب هفته پیش ساعت 4.5 بلیط قطار داشتیم اخه برای 3 روز صرف نمیکرد با ماشین بریم بابایی خیلی خسته میشد .ساعت 4 رسیدیم راه اهن و پارکینگ کرمانی طبق معمول ناز اومد که جا نداریم فقط ساعتی بزارید جالبه واقعا هیچ نظارتی رو کارشون نیست هر کاری بخوان میکنن همیشه همینو میگن و بابایی باید یه پولی اضافه تر به عنوان شیرینی بده تایهجای خالی بهمون بده بعد میریم بالا میبینیم که کلی جای خالی هست میگه جاندارم نگو میخواد پول شیرینی بگیره .خلاصه ایندفعه گفت فقط برای ساعتی جا دارم ماهم رفتیم پارکینگ کنار راه اهن اونم گفت مدت دار جا ندارم ساعتی خلاصه بابایی مجبور شد 6 تومن هم اینجا شیرینی بده تا ماشین رو بزاریم اخه چاره ای نداشتیم بالاخره باید ماشین رو بزاریم دیگه .بعد رفتیم تو سالن تو ساعت 4 خوابت برد ما 4.20 بیدارت کردیم که مثلا نخوابی که تو قطار بخوابی و تو هم نامردی نکردی و 5دقیقه هم تو قطار نخوابیدی که هیچ حتی 5 دقیقه هم نشستی همش در حال قدم زدن تو سالنها بودی . تو یزد خوش گذشت بزار کارهاتو بگم که جقدر خندیدیم یه شب رفتیم خونه خاله فاطمه بابایی و تو خیلی خوشحال شدی چون چند تا پسر از 4 ساله تا 12 ساله اونجا بود و تو حسابی جیغ خوشحالی کشیدی و بازی کردی مژده نوه خاله هم اونجا بود که 2 ماه از تو بزرگتره وقتی تو از خنده غش کرده بودی مژده دو سه تا سیلی بهت زد من فکر کردم تو حالیت نشده چون همه تون داشتین میخندیدین فکر کردی بازیه . اما دفعه چهارم که زد تو یه چشم غره بهش رفتی و هلش دادی اونم بلند شد و دوباره زد البته باخنده تو هم داشتی باپسرها بازی میکردی و همش میخندیدی تا زد دوباره هلش دادی اما ایندفعه انقدر هلش دادی که رسیدین به اخر اتاق . همه خنده شون گرفته بود که تو انقدر بامزه از خودت دفاع میکنی اونم در مقابل مژده که هم ازتو بلندتره هم درشت تر . دیگه مژده جرات نکرد بیاد اذیتت کنه اما دو یکی دوبار دیگه رفتی سراغش و اون فرار کرد .

خونه عمه ات هم دوقلوهای خواهر شوهرشو حسابی زدی البته اول برای دفاع از خودت بود بعد دیگه هی ادامه دادی.

اما دست بزن انچنان نداری اگه کسی بزنتت میزنیش اما حسابی.

خلاصه سفر یزد به همه مون خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو که تو حوض خونه مادربزرگت لخت شدی رفتی اب بازی با لاکپشت و گربه و مرغها هم تو حیاط حسابی بازی کردی . از بس که حیاط ندیدی اونجا تو حیاط بزرگ خونه عزیز جونت کیف میکنی.

یکشنبه 26 تیر هم با قطار ساعت 4.15 برگشتیم و تو فقط 1 ساعت بیدار بودی تلافی رفت رو دراوردی وقتی هم بیداربودی شام خوردی و خودت رو انداختی رو بالشت 10 دقیقه اخر اومدی راه بیفتی تو سالنها که دیگه رسیدیم .

سفر خوبی بود مخصوصا با همسفر شیرینی مثل تو .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

کاکل زری یا ناز پری
1 مرداد 90 11:52
خوش به حالت که رفتی یزد شنیدم اونجا خیلی قشنگه من تا حالا نرفتم خوش باشی همیشه عزیزم


سلام اره حتما برو به هر کی گفتیم و رفته اومده کلی تعریف کرده تو عید خیلی بهتره بری هواش خوبه تابستون گرم میشه پاییز و زمستون هم خیلی شبهاش سرده و روزها هم گاهی طوفان وگرد وغبار میشه .