امیرحسام و دوست کوچولو
سلام عزیزم امروز میخواستم ببرمت بیرون اما خب هوا خیلی گرم بود برای همین زنگ زدم به مامان مهدی که بیان خونه ما ودوتایی بازی کنین وقتی ساعت 2 داشتن میرفتن تو هم سریع کفشهاتو برداشتی و روی پله نشستی که من پات کنم و ما هم بریم به قول خودت در در . الهی فدای کارهای شیرینت بشم .الان هم ساعت 3.30عصره و تو تو خواب نازی .انقدر به کتاب خوندن علاقه داری که من باید هر روز برات بخونم و بابایی هم شبها برات کتاب میخونه قبل از خواب که دیگه حتما باید کتاب خوندن باشه .قربون دانشمندیت بشم گل مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی