امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

نی نی اسمونی

لواسون برگ جهان

سلام عزیزم دیروز رفتیم لواسون . نهار جوجه درست کردیم البته با همکاری شما و دوتایی تو اب هم رفتیم که من تا زانو خیس شدم تو هم همه لباسهات خیس شد . هر وقت بیرون میریم چون ازاد میزارمت که هر کاری میخای بکنی و البته خودت هم ماشاله خیلی شیطون و پر انرژی هستی برای همین چند دست لباس اضافه به همراه جوراب و کفش اضافی برات برمیدارم وگرنه حتما دیروز خدایی نکرده مریض میشدی . من میخام درس بخونم ولی هزارماشاله شما وقتی برام باقی نمیگذاری گلم . دوستت دارم .    بقیه عکسها در ادامه مطلب   امیر حسام در حال پسته خوردن   امیر حسام در حال لوسی امیر حسام در حال نخودچی خوردن داره به منم نشون میده تو دهنش چی هست &nb...
20 تير 1391

قرار دوستانه

سلام عزیز دلم پنج شنبه با دوستات قرار داشتی یعنی اولین قرار اذری های 88 و حسابی هم بهت خوش گذشت و شیطونی کردی . ماشاله یه جا وای نمی ایستی که باید به همه جا سرک بکشی . البته از اخلاقت خوشم میاد زیاد وابسته به من نیستی البته بیرون از خونه . چون تو خونه همش میای میگی مامانی منو ببل . یعنی بغلت کنم . پیشی رو هم با خورت اوردی و حسابی هم ازش عکس گرفتی حالا عکسهارو برات میزارم تا یک روز بیاد ماندنی و شاد رو همیشه به خاطر بسپاری .   از سمت راست تصویر به ترتیب : پیشی بعد امیر حسام جیگر بعد رونیا نازنازی که گفت میخاد پیش تو بشینه بعدی هم تارا یه خانوم با شخصیت و دو تا اقایونی هم که ایستادن از راست به چپ کیاراد و بردیا هستن .  ...
19 تير 1391

میلادنور

سلام قند عسلم دیروز  ظهر از جلوی خونه خاله سمیه داشتیم رد میشدیم که تو گفتی خاله ی من مامانی اینجا خونه خاله ی منه و مجبورم کردی بلندت کنم و زنگ در رو بزنی خلاصه دوباره مثل روز قبل رفتیم خونه خاله جونت که خیلی دوسش داری تا ساعت 7.5 اونجا بودیم بعد به بابایی گفتیم لباسهای بیرونمونو بیاره تا با هم از اونجا بریم میلاد نو ر وقتی رفتیم تو پارکینگ گفتی مامانینی خاله ی من بو ؟ بو یعنی کو ؟ خلاصه کلی دنبالش گشتی و گفتی خاله و دایی هم بیان منم گفتم اونا کار دارن نمیان دم در خونه خاله که رسیدیم خاله زنگ زد گفت کجایین ما هم میایم گفتیم هنوز از جلوی در شما رد نشدیم تو انقدر خوشحال شدی که با صدای بلند میخندیدی خلاصه با ه مرفتیم ولی خیلی تر...
19 تير 1391

مهمون امیر حسام

سلام عزیز دل مامانی دیشب مهمون داشتیم امیر حسین دوست کوچولوی تو با بابا و مامان و ابجی کوچولوش اومده بودن خونمون . و خیلی هم با هم خوش گذروندین  تو خونه سازی تو میگفتی هر رنگی رو باید روش بزارید و امیر حسین دیگه نمیزاشت اول به تو میگفت اینجا بزارم؟ تو میگفتی نه سبز بزار  بعد میگفت اینجا بزارم میگفتی بله. شب هم تمام برچسب های ستاره رو زدی روی لپ و دست و صورت و سر کچل امیر حسین و اومدی تو حال گفتی ماه زدم . امیر حسین هم خوشش اومده بود از برچسباش . قربونش برم این دفعه یه کمی تپل تر شده بود ماشاله . امیدوارم همیشه دوستای خوبی برای هم باشید .
9 خرداد 1391