سفر دو روزه بابلسر
سلام گل مامان ما جمعه و شنبه رفتیم شمال و به تو حسابی خوش گذشت مرتب به فول خودت توی زمین بازی بودی وقتی جلوم راه میری و شیرین زبونی میکنی مثل یه مادری که پسر جوونش جلوش راه میره بهت نگاه میکنم عزیز مامان . خیلی دلم میخاد از لحظه هات بهترین استفاده رو ببری . و همش بازی کنی و شاد باشی . جدیدا خیلی تلویز یون نگاه میکنی یا پای کامپیوتر میشینی و برای خودت اهنگ یا کارتن مسواکیا و لنتیک میزاری همه فن حریفی ماشاله یه عالمه نیو فولدر توی درایوهای مختلف درست کردی که من هنوز همه رو نتونستم پاک کنم . ایکونهارو جابه جا میکنی یه بار دستگاه بخور رو از روی میز انداختی و منم هول شدم داد زدم بعد تو با ناراختی گفتی مامانینی تو دیوونه ای البته زیر لب و اهسته ولی من شنیدم و خندم گرفت که چه به جا از این جمله استفاده کردی ولی پشتم رو بهت کردم که خنده م رو نبینی
یه جمعه بازار توی فریدون کنار بود رفتیم تو از اول تا اخر بازار به همه جوجو ها از مرغ و خروس گرفته تا بلدرچین و اردک و غاز دست زدی بعد هم نوبت ماهیها بود . ماهی خریدیم برای نهار و چون هنوز بعضیهاشون زنده بودن یکیشو برای تو انداختیم توی وان خیل باهاش ور رفتی ولی میگفتی باید اروم رشنا کنه ک همن بتونم بگیرمش . عجب
دیروز بهت گفتم قربون پسر شیرین زبونم برم گفتی نه زبون من شیرین نه بعد هم زبونت رو اوردی بیرون نشونم دادی و گفتی ببین
اخ که چقدر شیرین زبونی عزیزم