امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

نی نی اسمونی

سفر مشهد

سلام عزیز دل مامانینی سفر مشهد به همه خوش گدشت اما بیشتر به تو و ارمیتا ارمیتا اسم نوه دختر عمه بابات هستش که تو خیلی باهاش جور شده بودی اونم 6 ماه از تو کوچکتره . از امام رضا خیلی تشکر کردم به خاطر مهربونی و لطفش نسبت به من . این اولین سفرت به مشهد بود امیدوارم بتونی بیشتر به این سفر دلچسب بری عزیزم راستی ببعی رو توی این سفر یه لحظه هم از خودت جدا نکردیا ههههه   خدایا دوست دارم امروز بیشتر از دیروز این لحظه بیشتر از لحظه قبل به خاطر مهربونیت مرسی  امیر حسام و امیر حسین بهترین هدیه های تو هستن به من که به خاطرشون تا اخر عمرم ممنونم و دیگه چیزی ازت نمیخام جز اینکه برام حقظشون کنی . دوست دارم ...
17 مهر 1391

سفر مشهد

سلام عزیزم انشاله اگه خدا هم یاری کنه فردا قصد داریم بریم مشهد پابوس امام رضا . و من از این بابت خیلی خوشحالم چون بیشتر از 3 ساله که نرفتیم و شما برای اولین باره که میخای بری . امیدوارم سفر خوبی باشه . دوستت دارم
9 مهر 1391

دوباره می نویسم عزیزم

سلام ببخشید یه مدت سرم شلوغ بود الکی وقت نمیکردم  بنویسم . اما قول میدم از فردا دوباره بنویسم .   میشه یه مطلب هم از خودم بنویسم بعضی وقتا که از ادما و از این دنیا دلم میگیره دوست دارم تنها باشم و یه راه طولانی باشه ولی باز دوست دارم اخر این راه طولانی تو وبابای مهربونت به انتظارم ایستاده باشید .
28 شهريور 1391

مسافرت شمال

22 تیر رفتیم بابلسر با مامان جون و خاله سمانه مامان جون لحظه اخر تصمیم گرفت باهامون بیاد که من خیلی خوشحال شدم عزیزم . مسافرت خوبی بود بابایی که من عاشقشم مثل همیشه با کارهاش به من ارامش میداد و خیلی به من کمک کرد و شما رو خیلی میبرد تو مجتمع میگردوند و پارک میرفتید با هم استخر رفتید قربونت برم ویه بار هم در یا رفتیم که شما و بابا جون با هم رفتیم تو اب و خیلی لذت بردی عسلکم رفته بودیم بازار مان جون میخواست یه کم البالو بخره بخوریم پرسید اقا البالو کیلو چنده شما دیگه ول کن نبودی چند رو ز همش میگفتی اقا قالبالو چنده بعدش هم از خنده ریسه میرفتی انگار جک میگفتی .قربونت بشم
29 تير 1391

شیرین زبونی تو

جدیدا خیلی احساس مالکیت داری نسبت به وسایلت و اطرافیانت مثلا به من میگی مانینیه من باباجیجیه من یعنی بابا جون جونیه من دیروز به خاله طاهره که تا دیروز بهش میگفتی مامانه پارسا گفتی خاله ی من هر کی یه نیم نگاهی به اسکوتر یا دوچرخه ت بندازه میگی نینی نه این دوچرخه ی منه یا اسکوتره منه دیروز هم به پارسا میگفتی این کلاهه داب اسبنجیه منه یعنی کلاهه باب اسفنجی  دورت بگردم کلمه های جدیدت دمپانی : دمپایی غاغان غون : مامان جون نمانه : سمانه بابیدا دیلی : واویلا لیلی ( ترانه شهرام ) مهنی : مهدی بیا با تشدید روی ی : بیا
29 تير 1391

لواسون برگ جهان

سلام عزیزم دیروز رفتیم لواسون . نهار جوجه درست کردیم البته با همکاری شما و دوتایی تو اب هم رفتیم که من تا زانو خیس شدم تو هم همه لباسهات خیس شد . هر وقت بیرون میریم چون ازاد میزارمت که هر کاری میخای بکنی و البته خودت هم ماشاله خیلی شیطون و پر انرژی هستی برای همین چند دست لباس اضافه به همراه جوراب و کفش اضافی برات برمیدارم وگرنه حتما دیروز خدایی نکرده مریض میشدی . من میخام درس بخونم ولی هزارماشاله شما وقتی برام باقی نمیگذاری گلم . دوستت دارم .    بقیه عکسها در ادامه مطلب   امیر حسام در حال پسته خوردن   امیر حسام در حال لوسی امیر حسام در حال نخودچی خوردن داره به منم نشون میده تو دهنش چی هست &nb...
20 تير 1391

قرار دوستانه

سلام عزیز دلم پنج شنبه با دوستات قرار داشتی یعنی اولین قرار اذری های 88 و حسابی هم بهت خوش گذشت و شیطونی کردی . ماشاله یه جا وای نمی ایستی که باید به همه جا سرک بکشی . البته از اخلاقت خوشم میاد زیاد وابسته به من نیستی البته بیرون از خونه . چون تو خونه همش میای میگی مامانی منو ببل . یعنی بغلت کنم . پیشی رو هم با خورت اوردی و حسابی هم ازش عکس گرفتی حالا عکسهارو برات میزارم تا یک روز بیاد ماندنی و شاد رو همیشه به خاطر بسپاری .   از سمت راست تصویر به ترتیب : پیشی بعد امیر حسام جیگر بعد رونیا نازنازی که گفت میخاد پیش تو بشینه بعدی هم تارا یه خانوم با شخصیت و دو تا اقایونی هم که ایستادن از راست به چپ کیاراد و بردیا هستن .  ...
19 تير 1391

میلادنور

سلام قند عسلم دیروز  ظهر از جلوی خونه خاله سمیه داشتیم رد میشدیم که تو گفتی خاله ی من مامانی اینجا خونه خاله ی منه و مجبورم کردی بلندت کنم و زنگ در رو بزنی خلاصه دوباره مثل روز قبل رفتیم خونه خاله جونت که خیلی دوسش داری تا ساعت 7.5 اونجا بودیم بعد به بابایی گفتیم لباسهای بیرونمونو بیاره تا با هم از اونجا بریم میلاد نو ر وقتی رفتیم تو پارکینگ گفتی مامانینی خاله ی من بو ؟ بو یعنی کو ؟ خلاصه کلی دنبالش گشتی و گفتی خاله و دایی هم بیان منم گفتم اونا کار دارن نمیان دم در خونه خاله که رسیدیم خاله زنگ زد گفت کجایین ما هم میایم گفتیم هنوز از جلوی در شما رد نشدیم تو انقدر خوشحال شدی که با صدای بلند میخندیدی خلاصه با ه مرفتیم ولی خیلی تر...
19 تير 1391